انیمیشن کوتاه، صامت و مفهومی «بازیهای ذهن» دربارهی معنای زندگیکردن است. طی یک ماجرای فانتزی، مغز یک پسربچه از سرش بیرون میآید و بهجای خودش، کتابهای درسی را در سر پسر میگذارد.
کتابها به پسر کمک میکنند به تمام سؤالات امتحان پاسخ بدهد؛ اما در برابر یک سؤال نمیتوانند جوابی پیدا کنند: «معنی زندگی چیست؟» در این زمان مغز پسر بهجای خودش برمیگردد و یک نقاشی از بازیکردنش میکشد و آن را معنای زندگی معرفی میکند.
هرچند ساخت این انیمیشن کودکانه و جذاب است؛ اما درک مفهوم آن ممکن است برای کودکان دشوار باشد و راهنمایی والدین را بطلبد.
انیمیشن کوتاه El Empleo، یک کمدی سیاه است که مشاهده آن تا مدتها فکر و ذهن بیننده را درگیر میکند. شروع انیمیشن با اغاز روز و بیدار شدن شخصیت اصلی همزمان است. در نگاه اول هیچ چیز غیرعادی در اتاق، به جز طراحی غیرواقعانگارانه او مشاهده نمیشود، اما رفته رفته دنیای انیمیشن ویژگیهای عجیب و غریب خودش را به نمایش میگذارد. در این دنیا انسانها به ابزار تبدیل شدهاند و دیگران در وسایل مختلف خود از آنها استفاده میکنند. برای مثال شخصیت اصلی در خانه خود افراد مختلفی را برای کارهایی نظیر نگه داشتن آینه یا ایفای نقش به عنوان صندلی و پایههای میز در اختیار دارد. به واسطه استفاده از انسانها و نحوه رساندن خود به محل کار، چنین برداشت میشود که او فردی ثروتمند و با رتبه اجتماعی بالا بوده، اما پایانبندی اثر برخلاف این تصور است...
تحلیل روانشناختی:
انیمیشن کوتاه El Empleo یک کمدی سیاه و طنزی تلخ است. شاید استفاده از انسانها در شکلهای مختلف در وهله اول خندهدار باشد، اما پس از تنها چند ثانیه چنان تلنگری به مخاطب میزند که با خاتمه یافتن اثر فراموش نشده و تا مدتها روح و روان را تحت تاثیر قرار میگیرد. این انیمیشن اثری ابزورد است که مفاهیم این مکتب در جای جای آن قابل مشاهده است. این مفاهیم به قدری پرتعداد و واضح هستند که انگار در حال مشاهده اقتباس انیمیشنی از یکی از آثار ساموئل بکت مانند در انتظار گودو هستیم. در عین حال رگههایی از سوررئالیسم نیز در انیمیشن دیده میشود که این ویژگی در خدمت خلق فضا و جنبه طنزآمیز اثر قرار میگیرد. نوع روایت، از شکل شروع تا شیوه پایانبندی، کاملا منطبق با اصول تئاتر ابسورد است. سازندگان به خوبی هدف هنر را شناخته و درک کردهاند. هنر، کلاس درس نبوده و هنرمند، معلم نیست. پس به جای دیکته کردن لازم است تنها حقیقتها با شیوههای غیرمستقیم و همراه با خلاقیت به نمایش گذاشته شوند و برداشت از اثر را برعهده مخاطب گذاشت. انیمیشن کوتاه El Empleo چنین رویکردی در پیش گرفته و در غیرمنتظرهترین لحظه به پایان میرسد. بارها از پایان اثر نام برده میشود به این دلیل که دنیای اثر هر قدر عجیب، پس از چند دقیقه عادی میشود، اما این پایانبندی است که تمام معادلات را برهم میزند. در نتیجه اهمیت ثانیههای پایانی بسیار بیشتر از اواسط و در حد یک دقیقه ابتدایی اثر است.
انیمیشن با ریتم کندی به پیش میرود و تا پایان آن را حفظ میکند. به واسطه این ویژگی به مخاطب اجازه داده میشود که با استفادههای گوناگون از انسان آشنا شود و فرصت کافی برای تجزیه و تحلیل آنها را داشته باشد. همانقدر که این انیمیشن از نظر فضاسازی و داستان اثری شاخص است، سبک طراحی انیمیشن منحصربهفرد و زیبا است. پسزمینه لوکیشنهای متعدد انیمیشن که طیف گستردهای از مکانها اعم از خانه شخصیت اصلی، خیابانهای شهر و محیط کاری را شامل میشود، انگار که به صورت دستی کشیده شده و از نظر طراحی و سایهزنی با جزئیات کامل هستند. اما برخلاف محیطها، در طراحی شخصیتها از حالت دیجیتالی استفاده شده که متحرکسازی آنها در عین ساده بودن، بدون اشکال و نقص است. دوربین در اکثر مواقع ثابت است و در سکانسهایی با دوربین متحرک ریتم آرام اثر باز هم رعایت شده است. سازندگان از زوایای مختلف از نمای نزدیک تا نمای باز استفاده کرده و مانع از یکنواختی اثر شدهاند.
صورت شخصیتهای انیمیشن بیروح بوده و هیچ تغییری در آنها مشاهده نمیشود. انگار که انسانها به روباتهای بدون احساس تبدیل شدهاند که شخصیتشان توسط سیستمی که آنها را به عنوان ابزار میخواهد نابود شده است. درونمایههای انیمیشن که برای انتقال آنها از تمام پتانسیل حوزه انیمیشن بهره برده شده، چنان عمیق و تاملبرانگیز هستند که هر مخاطبی را تحت تاثیر قرار میدهند.
موش ها در قامت انسانهای عصر مدرن تصویری واقعی از انسان له شده زیر پوتین نظامهای سرمایهداری را نشان میدهد. فیلم کوتاه خوشبختی (Happiness) به کارگردانی استیو کاتس (Steve cutes) نقدی است بر گسترش بیمارگونه نظامهای سرمایهداری که همه را در خود غرق کردهاست. نقد ایده «اگر پول داشته باشید، همه چیز را دارید» را میتوان هسته اصلی این انیمیشن کوتاه دانست. آثار استیو کاتس تأثیرات فرهنگ عمومی در تغییر شیوه های اجتماعی و پیامدهای آن را بر زندگی روزمره را برجسته می کند.
شروع فیلم از مترویی شلوغ در دل کلانشهری است که سوژه اصلی داستان به دنبال شادی میگردد.
تحلیل انیمیشن:
تئوری «توسعه» اقتصادی در آموزههای لیبرال - سرمایهداری، مبتنی بر نوعی حیوانانگاری مفرط و توهینآمیز در باب انسان است. انسان اقتصادی در مکتب سرمایهداری لیبرال، محکوم محض در چنبره قوانین طبیعی است و تبعیت رفتار انسان از نفع شخصی و حسابگر بودن خود محورانه او در تعقیب منافع شخصی به هر قیمت و جدا بودن اخلاق از اقتصاد، جز اصول موضوعه «توسعه» غربی و باعث تقدم رتبی و ارزشی آن!! بر عدالت است.
انسان در مکتب سرمایه داری حتی بر گذشته خود که بر روابط اجتماعی و همدلی هم باشد پای می گذارد و ارزش انسان ها و روابط را صرفا در سود و منفعت می بیند. مثلا آدام اسمیت قبل از انتشار کتاب «ثروت ملل»، در کتاب معروف خود، «تئوری احساسات اخلاقی»، انگیزه همدردی را مهمترین عامل حفظ نظم اجتماعی و منافع عمومی معرفی کرده بود. در این کتاب او روح همدردی و نوعدوستی را ناظر بیطرفی معرفی میکند که فعالیتهای پراکنده افراد را به سمت یک نظم اجتماعی راهنمایی میکند. اما وی پس از آشنایی با عقائد فیزیوکراتها در مسافرت به فرانسه، در معروفترین اثر خود، «ثروت ملل»، تجدید نظر کرده و انگیزه خودخواهی و نفع طلبی شخصی را جایگزین انگیزه همدردی نمود.
جرمی بنتام که نظرات اخلاقی او مبنای اخلاقی مکتب لیبرال - سرمایهداری را شکل داده است، مشابه اسمیت معتقد است که: «ما فقط یک وظیفه داریم و آن جستجوی بالاترین لذت ممکن است و مسئله رفتار انسان، فقط مسئله تعیین این است که چه چیزهایی بیشترین لذت را به انسان میبخشد.»
سخن درباره وضعیت انسان در مکتب سرمایه داری بسیار است و نمیخواهیم خیلی به تفصیل وارد بحث شویم. گاهی میتوان به یک فیلم، موسیقی و یا نوشته کوتاه راه چندین ساله را چند دقیقه ای طی نمود. کاری که استو کاتس در انیمیشن خوشبختی به زیبایی پیموده است.
کریستوفر نولان (Christopher Nolan) کارگردان سرشناس هالیوود، در اولین تجربهی سینمایی خود فیلم کوتاه حشره را ساخته است. این فیلم کوتاه 2 دقیقه و 58 ثانیهای تصویر مردی (با بازی جرمی تئوبالد) را به نمایش میگذارد که در آپارتمان کثیفش قصد کشتن حشرهای را دارد و در پایان یک اتفاق غافلگیر کننده رقم میخورد.
مردی که قصد کشتن یک حشره را دارد، در انتها موفق میشود نسخهای مینیمال (شبیه به یک سوسک) از خودش را با دمپایی از پا دربیاورد. جدا از اینکه ماهیت حشره ما را به یاد داستان مسخ کافکا میاندازد و فضای پوچ و ابزوردی را برای مخاطب میسازد، نولان حربهی آخر خود را زمانی وارد میکند که باز هم فضا را میشکند و با ارائهی ورژنی ماکسیمال از آن مرد، با اختلاف زمانی اندکی میبینیم که ابژهی اصلی فیلم نیز زیر فشار ضربهی دمپایی غول آسا از پا درمیآید.
این شکل روایت علاوه بر ساختار بدیع خود در آن سالها، حرف مهمی را به مخاطب القا میکند. همواره قدرت و استفاده از آن در مقابله با ضعیفترها از خصوصیات تیرهی نهاد آدمی است. همانطور که به راحتی همهی ما به واسطهی قدرت فیزیکی خود بر موجودات ریزنقش (به ویژه حشرات) با بی رحمی تمام برخورد کردهایم، باید انتظار این فرآیند را داشته باشیم که اگر روزی موجوداتی غول پیکر در زمین دیده شدند، به راحتی ما را زیر پای خود له کنند، بدون آنکه کوچکترین احساس ترحمی نسبت به نابودی ما داشته باشند. این ذهنیت روانشناسانه دستمایهی ساخت فیلم کوتاه حشره به کارگردانی کریستوفر نولان شده است. امیدواریم از تماشای این فیلم کوتاه لذت برده باشید.
همه ما عاشق فیلم های انیمیشنی هستیم چون هر نوع اتفاق عجیب و سحرآمیزی که فکرش رو بکنید تو این فیلم ها وجود داره و یکی از این اتفاقات عجیب که معمولا توی تمام انیمیشن ها به چشم می خوره وجود حیواناتی هست که قادر به صحبت کردن هستند. شاید در ذهن خیلی از شما این سوال پیش بیاد که اگه این حیوانات سخنگو انسان بودند چه شکلی میشدند؟
حالا تصور رو کمی فراتر ببریم و ببینیم اگر همین حیوانات در دنیای واقعی جایگزین انسان می شدند چه اتفاقاتی میافتاد؟
استیو کاتس (Steve Cutts) جوان طراح و انیماتور متولد ۱۹۹5 میلادی در لندن است که در پویانمایی های کوتاه خود چشم اندازی انتقادی به دستاوردهای تمدن غرب و انسان مدرن دارد.
پویانمایی کوتاه «انسان» دومین اثر جدی و مهم او در این موضوع است که در سال 2012 یعنی در هفده سالگی تولید و منتشر کرده است. کاتس در «انسان» سیر سلطه بشر بر طبیعت و رفتار بی رحمانه ی او با سایر مخلوقات را به نمایش می گذارد.
انیمیشنهای استیو کاتس کاملا بیربط به جهان امروزند و آن را به دروغ معرفی میکنند اما دستکم او در انیمیشنهایش، که تحتِ تاثیر نقدهای پستمدرن به تکنولوژی است، تصویر یکجانبهای از جهان غرق در تکنولوژی ارائه میکند. آیا واقعا ما هیچ «داستانی» با تکنولوژی نداشتهایم؟ استیو کاتس نقد خود به تکنولوژی را بدون در نظر گرفتن زندگی انسانی که در این میان در جریان است، ابراز میکند. در انیمیشن «شهروند بستهبندی شده» شکلی از غلبه ماشین بر انسان را شاهد هستیم که نظمی «انسانزداییشده» را بر همه چیز حاکم کرده است. اما آیا واقعا انسان در کار نیست؟
ما در حصار تکنولوژیهای جدید هستیم. اما کیست که نداند هریک از ما، کم یا زیاد، همین حصار را به خلوتهایی تبدیل کردهایم که در آن، عشق میورزیم، دوست داشته میشویم و شرارت میکنیم. واقعیتی شاید دهشتناکتر از تصاویر انیمیشن کاتس آن است که ما جهان جدید را دریافتهایم و با آن کنار آمدهایم. حتی از تماشای خرابکاریهایمان در این جهان، لذت میبریم!
استیو کاتز، انیماتور بریتانیایی، انیمیشنی جالب با عنوان «شغل مورد علاقه بشر در طول اعصار» خلق کرده است.
انیمیشن انتقادی و بسیار جذاب که تاریخ وجود بشر در کره زمین و جنگ و جدال ها، استعمار و استثمار ملل و مسایل و مصائبی که انسان در کره خاکی ایجاد کرده را به تصویر می کشد.
اخیرا مستندی ساخته و پخش شده که به زندگی یکی از اساتید بزرگوار که نقش پدری دلسوز و مهربان برای همه شاگردانش را دارد پرداخته. مستند «زنبق های پدر» به زندگی تحصیلی و شغلی و البته خانوادگی «دکتر داریوش نوروزی» پرداخته که بنده هم در دوران کارشناسی در دانشگاه علامه طباطبایی افتخار شاگردی ایشان را داشتم.
مستند «زنبقهای پدر»، پرترهای از زندگی حرفهای و یک عمر تلاش بیوقفه دکتر داریوش نوروزی، از اساتید برجسته و بنیانگذاران رشته تکنولوژی آموزشی در ایران است. این مستند، علاوه بر آنکه به شناسایی این رشته نوپا میپردازد، سعی دارد ویژگیهای انسانی معلمی که عاشقانه و با تمام وجود برای تعلیم و تربیت کوشیده است را به تصویر بکشد و از این منظر، پاسداشتی بر زحمات تمام معلمین کشور داشته باشد.
دکتر داریوش نوروزی را باید پدر علم تکنولوژی آموزشی در ایران دانست که بسیاری از دستاوردهای آموزشی در کشور مرهون زحمات او است. در بخشهایی از مستند «زنبقهای پدر»، او به زادگاه خود سفر میکند و بعد از ۵۰ سال خانه محل تولد خود را پیدا میکند. همچنین به روستای پاکل، اولین جایی که او به عنوان معلم خدمت کرده است میرود و با اولین دانشآموزان خود دیدار میکند و در نهایت زندگی عاشقانهاش در کنار همسر، فرزندان و نوهها به تصویر کشیده میشود. این مستند به کارگردانی و تهیهکنندگی سرکار خانم «نفیسه توتونی» ساخته شده است.
انیمیشن بازگشت تغییر، یک دنیای آرمان شهر را به تصویر میکشد؛ جایی که مردم زیرزمین زندگی میکنند و یک سری رباتهای عجیب و غریب با چهرهای خندان که روی هوا شناور هستند، به انسانها خدمت میکنند. داستان این انیمیشن کوتاه که فقط ۵ دقیقه است، حول محور یک مرد گرسنه میچرخد که در تلاش است تا در این دنیای کاملا جدید، شجاعانه ادامه دهد و زنده بماند. او به واسطهی یکی از همین دستگاهها راهی را پیدا کرده که غذای ارزانتری برای خود پیدا کند. رابرت فیندلی که ساخت این اثر را برعهده داشت، در مراسم آثار کوتاه جشنوارهای و آسیایی، نامزد دریافت جایزه در بخش بهترین اثر کوتاه شود.
بهترین قسمت این انیمیشن، تماشای نحوهی پیشروی داستان است؛ اینکه چطور تمام المانها درکنار هم قرار میگیرند و به نتیجه میرسند. جالب است بدانید که کل این پروژه بهصورت کاملا مستقل و توسط تنها یک نفر ساخته شده است. این اثر هم مثل همیشه نشان میدهد که انیمیشنهای کوتاه از خلاقانهترین و مبتکرانهترین کارها هستند. داستان این انیمیشن آنقدر جذاب است و عالی پیش میرود که اصلا دوست ندارید به پایان برسد. رابرت فیندلی در طی گفتگوهای خود اعلام کرد که دیدن یک حیوان که از ماشین فروش خودکار استفاده میکرد و حس سورئالی که این اتفاق به او داده بود، الهام گرفت و این اثر را ساخت. فیندلی قصد داشت تا در اولین انیمیشن مستقل و غیرتجاری خود، تصویری از دنیای آینده را نشان دهد که در آن، فناوری میتواند به هر قیمتی، هر چیزی را درست کند.
داستانِ ساخته دومی شی (Domee Shi) یعنی نخستین و تنها کارگردان زن پیکسار، درمورد زنی چینیکانادایی است که روزی به هنگام صرف غذا آگاه میشود که یکی از بائوهایی که پخته زنده است و جان دارد! وی با بائو چون فرزند نداشتهاش رفتار میکند و از او مراقبت میکند تا رشد کند. بائویی که چون نوزاد انسان محتاج عشق، محبت و احتیاط است و به همان اندازه ظریف و آسیبپذیر است. بائو جهان سرشار از پستی، بلندی، اضطراب و نگرانی مادران را تنها در مدت زمانی شدیدا کوتاه میگنجاند و تمامی خوشیها و تلخیهایی که یک مادر پس از تولد فرزندش میچشد را نمایش میدهد و پرتوهایی از احساسات متعدد و متمایز را به سوی مخاطبانش پرتاب میکند. شیرینیهایی که بچه به هنگام یادگیری و رشد به زندگی اطرافیانش میبخشد. تلخیهایی که بخاطر سرکشیها و بیتوجهی وی به مادرش، بغض دائمی را در وجود او فراگیر میسازد. نگرانیهایی که به واسطهی نبود فرزند خانواده تشدید شده و بیتردید هر مادری آنرا تجربه خواهد کرد.
کوشش مادر برای منع کردن بائو از ترک خانه به همراه همسرش، در حقیقت تلاش یک مادر برای جلوگیری از ایجاد فراغ و جدایی میان خود و فرزندانش پس از ازدواج است. مجاز ندانستن او برای بازی فوتبال و عکسالعمل پرخاشگرانهی بائو در قبال آن، از قوانین و موانعی میگوید که مادران برای در امان ماندن فرزندانشان از خطرات دنیای اطراف برای ایشان وضع میکنند که البته واکنشهای مخالفتگونهای از سوی آنها را در پی دارد. بائو، با بهرهگیری از عنصر تکرار در برخی از سکانسها تغییرات و تحولات شخصیتی بائوی کوچک قصه، به مرور زمان را با پختگی بررسی میکند، طوری که دورههای متعدد و متفاوت زندگی به طرز صحیحی نمایش داده شده و لمس اکثریت مفاهیم عمیق ماورای سکانسهای بزرگترشدن بائو، از آب خوردن نیز سادهتر خواهد بود. انیمیشن از نحوهی تغییر و تکامل شخصیت کودک و در نتیجه حساس شدن او نسبت به رفتارهای بچهگانه میگوید، از جذب شدن او به سمت جهان مدرن و به آتش کشیدن حیات عقیدتی میگوید که فرزندان را حتی نسبت به رفتارهای مهربانانه و محبتآمیز والدین نیز بیتفاوت و یا حتی پرخاشگر میسازد و کاری میکند که آنرا حقیرانه و به دور از ارزش و کلاس بشمارند، که بدون شک حقیقتی تکاندهنده و مرسوم در جهان امروز است. اینجاست که انیمیشن ما را وادار میکند که با خویش بگوییم؛ هزاران آه و افسوس که چنین رفتار ابلهانهای در جامعه حکم باکلاس بودن را دارد و اینچنان گریبانگیر شده است.
انیمیشن کوتاه alma محصول سال 2009 و به کارگردانی رودریگو بلاس می باشد. رودریگو بلاس تاکنون به عنوان انیماتور در آثار کمپانی پیکسار حضور داشته که از بین آنها میتوان به Brave ،Up ،Wall - E ،Cars و Finding Nemo اشاره کرد. انیمیشن کوتاه alma ، اثری متفاوت و بحث برانگیز است که داستانی عجیب را روایت می کند.
کنجکاوی یکی از رفتارهایی است که تمامی اقشار جامعه با هر سن و سال، جنسیت و موقعیت اجتماعی آن را تجربه کرده یا حتی آن را به عنوان عامل تعیینکننده مسیر آینده خود در نظر گرفتهاند. کنجکاوی دربهای جدیدی را به روی انسان باز میکند و زندگی او را دچار تغییر و تحول میکند، اما همواره اتکا به آن نتیجه مناسب را به دنبال نخواهد داشت. انیمیشن کوتاه alma چنین تم و داستانی را روایت میکند.
شخصیت آلما به خوبی توانسته است با استفاده از چهرهاش حس و حالش را به نمایش بگذارد. حسهایی نظیر شادی، نگرانی، عصبانیت و ترس در صورت آلما دیده میشود. بهترین نمونه این ویژگی را در اولین مواجه آلما با عروسک شبیهش مشاهده میکنیم که حس تعجب با حالت چشمها و دهان به زیبایی نمایش داده میشود. انیمیشن کوتاه Alma عاری است از هرگونه کلام و نمودهای بصری جایگزین آنها شده است.
تحلیلروانشناختی:
ماجرا از عبور کودکی از جلو یک دیوار که اسم کودکان بر روی آن است آغاز می شود ؛ آلما دختر کوچک در این صبح سرد در بارسلون ، اسم خود را بر روی دیوار می نویسد و ویترین مغازه ای در مقابل چشمانش ظاهر می شود این مغازه یک اسباب بازی فروشی است. در قفل شده آن باز می شود و آلما با دیدن عروسکی شبیه خود وارد مغازه می شود. در داخل مغازه عروسک دوچرخه سوار کوچکی در تلاش برای خروج و در تلاش برای گریختن از مغازه است؛ آلما در قفسه های بالا به سمت عروسک شبیه خود می رود و با دست زدن به آن؛ خود جزوی از عروسک ها می شود. سایر عروسک ها نیز به همراه او به بیرون نگاه می کنند و حال یک عروسک دیگر در ویترین جای می گیرد و آنجاست که اسباب بازی فروشی به شکل یک تله و دام برای کودک دیده می شود.
آلما یک انیمیشن 3 بعدی است، به سادگی در عین پیچیدگی آموزش و سوال را برای کودک و نوجوان ایجاد می کند. چگونه باید به سلامت از پیچ و خم ها و فراز و نشیب های پر خطر زندگی عبور کرد. آنچه که والدین جوان امروزی کمتر راجع به آن صحبت می کنند و کمتر اطلاعی در این مورد دارند.
مرتضی: وقتی کسی خلاف سنگین داشته باشه به حبس ابد و یک روز محکوم میشه.
سمیه: تفاوت حبس ابد با ابد و یک روز چیه؟
مرتضی: در جبس ابد فرد بعد از 15 سال با تجدید نظر در پرونده اش ازاد می شود، ولی ابد و یک روز حکم قضاییست که مثل حبس ابد است با این فرق که غیر قابل عفو میباشد در ابد و یک روز دقیقا یک روز پس از مرگش از زندان بیرون میاد.
این ها دیالوگی است که بین سمیه و مرتضی در سکانسی از فیلم ابد و یک روز بیان می شود، و به نظر من سکانسی تاثیر گذار و تامل بر انگیز است. «ابد و یک روز» داستان یک خانه و خانواده است که در یک محله پایین دست زندگی میکنند. خانوادهای به شدت متلاطم و پر از بحران. خانوادهای که اگر چه زیر یک سقف و درون یک چهاردیواری مستقر هستند و دور هم جمع میشوند اما از درون متلاشی شده است و هر کدام برای خود اتاقی جدا با مدلی مستقل از زندگی برای خود انتخاب کردهاند. هر چند که این جدایی، چندان وقزده نباشد و لابهلای شوخیها و ریتم تند فیلم پنهان شده باشد و زیاد به چشم نیاید. آیا این جنس تعامل و درگیریهای گاه و بیگاه فقط مختص این خانواده فرودست است یا بررسی دقیق ماجرا نمونههای دیگری در خانوادههایی با طراز اقتصادی و رفاه اجتماعی بالاتر را هم شامل میشود؟ریشه این چالش و درگیری از کجاست؟
آدمهای «ابد و یک روز» برای مخاطب واقعی جلوه میکنند. نمونههایش در جامعه به صورت پراکنده با فراوانی کم یا زیاد مصداق دارند. شاید نمونهای متحد و متجمع از اینان در یک خانواده به صورت یک جا یافت نشود یا خانوادهی معادل و مابهازای بیرونیاش، کمیاب و نادر باشد اما به صورت منفرد و جدا جدا مصداقهای زیادی دارد. ریشه اصلی ماجرا در فردیت و اصالت یافتن فضای «ایندیویدوآلیستی» در دنیای ایشان است. افراد این خانه هستی خود را اینطور انتخاب کردهاند که هر کدام آلونکی مختص خود داشته باشند و درونش، خود را حبس کردهاند. آنان طاقت این را ندارند که چیزی بیرون از خودشان برایشان تعیین تکلیف کند. افراط آدمهای «ابد و یک روز» در فضای درونی خود که از آن بیشترین لذت را میبرند، کثافت و چرکی هم دارد که به دلیل نگاه منفعتجویانه آنان برای تصرف در حریم همخانههای خود، مایه رنج و عصبیت آنان میشود و در این روند، همیشه کسی بیشتری سود را میبرد که در این جدال قدرت بیشتری داشته باشد. هر کدام علاقمندند تا دامنه نفوذ و گستره تعلقات خود را بدون مزاحمت دیگران افزایش دهند.
سمیه فداکار و متعهد
در این بین اما یک نفر جنساش تاحدی متفاوت با دیگران است. این یه نفر چه کسی می تواند باشد جز سمیه؛ سمیه کسی است که برای مادر مادری می کند، و برای برادران و خواهرانش خواهری دلسوزتر از مادر، و اما خود اون قربانی امیال و خواسته های دیگر اعضای خانواده است. او در برابر دیگران احساس «تعهد» دارد. تعهدی که فردگرایی با آن سر جنگ دارد. سمیه حاضر است از خود برای دیگران مایه بگذارد. طبیعی است که همه او را میخواهند و به او نیاز دارند و او را برای تأمین منویات خود به رسمیت میشناسند نه به سبب وجاهت خود او. او شایسته تکریم است مادامی که کنیز دیگران باشد. آدمهای خودبنیاد این خانه که حالا همگی حس تعهد را در درون خود کشتهاند، وفاداری او را درک نمیکنند و همگی بنای این دارند تا او را به نفع خود استثمار کنند.
مرتضی و محسن؛ برادران منفعت طلب
اینکه هر کسی سمیه را برای امیال خود بخواهد امری فراگیر در کل فیلم شده و هر کدام به نحوی حتی با هم درگیر می شوند برای اینکه از سمیه بهره بیشتری ببرند. مثلا مرتضی برادر ارشد خانواده برای به دست آوردن سرمایه برای راه انداختن یک فعالیت اقتصادی پرسودتر نسبت به شغل قبلیاش، بر سر خواهرش معامله کرده و او را به نوعی فروخته است و در این بین محسن برادر معتاد سمیه در برابر مرتضی که برادر بزرگتر خود او هم هست، گارد میگیرد و با او درگیر میشود. حرفهای او شرافتمندانه است و مخاطب با او همراه میشود اما او این شرافت را جایی خرج کرده که بر سر منفعتی دیگر -دزدیدن مشتریان مواد مخدر او- با برادرش درگیر شده است. حقیقت این است که او بر سر سمیه به خاطر خود سمیه چالش نکرده است او از این چالش سود میبرد که وارد تعارض با برادر بزرگتر شده است. او نیز از همین منظر سودمحور و منفعتگرا با برادرش درگیر شده است.
نوید؛ تیزهوش ابد و یک روز
سمیه در «ابد و یک روز» محکوم حقیقی ماجراست و اوست که باید زجر زیاده خواهیهای خود بنیاد افراد خانوادهاش که منطقهای من درآوردی برای توجیه کارهایشان دارند را بکشد. اما سمیه هم به دلیل اینکه در معرض تعارضات انبوه قرار گرفته است تحت سلطه همین نگاه «فردگرایانه» قرار می گیرد و ترجیح میدهد که دیگران را با تهدید به رفتن خود تغییر دهد اما چون در تغییر دادن ایشان ناکام میماند، به تجویز آزادی و رهایی خود ولو با تن دادن به یک زندگی -شما بخوانید یک معامله- که آیندهاش مشخص نیست، تن میدهد. و تنها یک چیز او را از تصمیم نهاییاش منصرف میکند. تعهد در برابر فردی که تعهد را میفهمد. فردی که درست شبیه سمیه در حال جدال در برابر این خودبنیادی است. او کسی نیست جز نوید. نوید جایی که میتواند انتقام سیلی برادر به صورت خود را بگیرد، از موضعی بزرگتر و متواضعانه او را میبخشد. نوید، کسی است که در کلاس درس به همکلاسیهایش کمک میکند ولو در قالب یک قاعده غیراخلاقی مانند تقلب. این نشانگر زنده بودن روح جوانمردی در درون اوست که در برابر انسانهای ضعیف و گرفتار حاضر به هزینه دادن هم هست.
نقد و بررسی ابد و یک روز
به نظر حقیر این فیلم در زمره فیلم های عمیق اجتماعی است که آسیب های اعتیاد و مواد مخدر در این فیلم سایه گسترده است و این امر در تک تک شخصیت های فیلم اثر گذاری دارد. از محسن که هم معتاد است و هم فروشنده مواد تا مرتضی که خود قبلا معتاد بوده و ترک کرده و خواهرانش بالاخص سمیه و لیلا که به دلیل اعتیاد برادران خواستگاری سراغ شان نمی آید و نکته بسیار مهم در این فیلم این است که در این فیلم زندگی جریان دارد چیزی که در بسیاری از آثار ایرانی غایب است.
شاید به این فیلم ایراد بگیرند که دنباله رو یا متاثر از آثار اصغر فرهادی ست ولی انچه مهمتر نشان می دهد این است که سعید روستایی کارگردان جوان که تا به حال تجربه ساخت فیلم بلندی هم نداشته، فیلمی تکان دهنده و برخوردار از داستانی جذاب و پر از ریزه کاری را ساخته است و باز از همه مهتر از اینکه در ابد و یک روز ما با اثری روبه رو هستیم که توانسته جهانی خاص خود را خلق کند. با فضایی ملتهب و درلایه های زیرین خود انسانی. تحلیل تربیتی و اجتماعی(برداشت و تحلیل شخصی بنده است):
به عنوان یک متخصص در حوزه تعلیم و تربیت و مسایل اجتماعی انتقادی به فضا کلی سینما وارد می کنم و این فیلم نیز بی تاثیر از آنها نخواهد بو.د این است که، در سینمای کشور ما کلا یه فضای دو قطبی سلطه جویانه وجود دارد و ان هم این است که در فیلم های ایرانی همه روشنفکران و متمدنین و تحصیلکردگان جامعه از قشرهای بالاشهری اند و مرفه اند و جنوب شهری ها در فرآیند دزد و قاچاقچی و کلاه بردار و.... شناسانده می شود. فیلم نه تنها به سیاه نمایی جامعه ایرانی پرداخته است بلکه با پایان نیمه باز خود و سرگذشت مبهم و آینده نامعلوم شخصیت سمیه به مثابه افق و آینده جامعه آسیب دیده، امید مخاطب به جامعه اش را نیز از او ستانده است. خانواده ای که در فیلم ابد و یک روز تصویر شده است استعاره ای کامل از جامعه ایرانی است که محکوم به ابد و یک روز تلخ و سیاه است. نسخه تجویزی فیلمساز خوش آتیه و آگاه سینمای ایران متأسفانه نسخه ای محتوم به نیستی است؛ نه نسخه ای که بتوان در افق آن چشم اندازی از امید و روشنایی متصور شد. زن که به مثابه اعتقاد و سرزمین در ادبیات فیلم و تصویر و همچنین درام غربی شناخته می شود، آشکارا در معرض معامله ای نابرابر و اجباری با بیگانه قرار می گیرد تا برای بقای زندگی پر رنج در ابد و یک روز به دست بیگانه غیر ایرانی به تاراج رود. اگرچه در انتهای فیلم سمیه به خاطر تعلق خاطر به خانه و خانواده اش به خانه باز می گردد، اما هیچ بارقه ای از امید و روشنایی در خانواده ای که محکوم به ابد و یک روز است در انتهای فیلم به چشم نمی خورد.
«ابد و یک روز» اولین فیلم بلند سینمایی سعید روستایی است که در لوکیشنی حوالی غرب تهران کلید خورد. در این فیلم، پیمان معادی، نوید محمدزاده، پریناز ایزدیار،ریما رامین فر، شیرین یزدان بخش، معصومه رحمانی، مهدی قربانی، محمد علیمحمدی، اسماعیل گرجی، امیررضا فلاح و با حضور شبنم مقدمی به ایفای نقش می پردازند.
در کوران سینمای ایران که به لحاظ مختلف انتقادات تند و تیزی به آن می شود اخیرا سریالی در شبکه سینمای خانگی منتشر می شود که چشم خیلی از مخاطبان این عرصه را به سمت خودش دوخته است. شهرزاد، عنوان سریالی است که با بن مایه عشق و هجران عشاق ساخته و پرداخته شده است و حقا نکات بسیار زیبا و دل انگیزی دارد که به جاست درباره آنها صحبت شود. شاید یکی از دلایلی که مخاطبان سینما به سمت سریال های ماهواره ای ترکیه ای و... می پردازند نبودن تولیدات فرهنگی و رسانه ای مناسب و جذا در داخل هستند.
جای خالی عشق در سینمای ایران
پرداختن به مقوله از دیرباز در ادبیات و عرفان و سال هایی که سینما سر برآورده در سینما رخ نموده است. از اشعار عاشقانه لیلی و مجنون نظامی گنجوی، تا اشعار شعرای معاصر و سیل بیشمار رمان های ادبی گرفته تا صدها ساعت برنامه تلویزیونی و سینمایی که مقوله عشق پرداخته شده است. حتی عشق در ادبیات عرفانی ما هم جایگاه ویژه ای دارد مثل اشعار عرفانی مولانا، حافظ و هم قصص قرآنی مثل یوسف و زلیخا.
اما در این بین پرداختن به این مقوله شاید به ندرت در سینمای ایران توفیقی داشته باشد و به نظر حقیر سریال شهرزاد یکی از معدود مواردی است که می توان به عنوان نمونه های شاخص این عرصه نام برد. سریال شهرزاد قصه خوبی دارد و از بافت دراماتیک جذابی برخوردار است. خوب نوشته شده و خوب هم اجرا شده است. بازیگرها همه خوب هستند و نقش هایشان را به درستی ایفا می کنند. کارگردان بر همه چیز اشراف دارد و با وسواس هنرمندانه درام را هدایت می کند. از این رو توانسته ارتباط قابل ملاحظه ای با بیننده برقرار کند. و این مهمترین مسئله است.
همین قدر که معلوم می شود هنرمندان این مرز و بوم می توانند اثری خلق کنند که بیننده را وادارد بی صبرانه منتظر قسمت بعدی آن شود و هنگام تماشا لحظه ای چشم از صفحه تلویزیون برندارد، نپندارد که شنیدن کفایت می کند و نیازی به دیدن نیست، مهم تر از همه بیننده دریابد که به شعورش احترام گذاشته اند. یعنی اینجا در ایران، هنوز هم علیرغم اعمال کج سلیقگی ها و نگرانی های بی دلیل می شود با رعایت تمام موازین، آثاری خلق شود شایسته و دیدنی.
ستاره های همه نسل های سینما از نکات جالبتوجه این سریال، پرستارهبودن آن است. در «شهرزاد»، سوپراستارهای چند نسل سینما و تلویزیون ایران را میبینید، ستارههایی که هرکدام از آنها گوهری درخشان در سینما هستند و در کنار هم قرار گرفتنشان اثرگذاری کار را بیشازپیش خواهد کرد. علی نصیریان که ستاره دهه 50 است،ابوالفضل پورعرب، جوان اول فیلمهای دهه 70، ترانه علیدوستی دهه 80، شهاب حسینی که از اواخر دهه 80 و مصطفی زمانی که در سالهای طی شده از سال 90، یکی از پرکارترین بازیگران سینما بوده است. و البته سایر ستارگان سینمای ایران....
بزرگ اقای سینمای ایران
علی علایی(منتقد سینما): استاد علی نصیریان ۸۱ ساله با ایفای نقش «بزرگ آقا» در «شهرزاد» یک پدرخوانده ایرانی و بومی شده را برای اولین بار خلق کرده و به راحتی از روی سه نسل بازیگری ایران عبور کرده است، یک «بزرگ آقا»ی باهوش و با اقتدار و کاریزماتیک، مسلط به اتفاقات و کنش گر، مدیر و مدبرو…و… که هم سنگدلی اش و هم مهربانی اش باورپذیر است و جذابیت دارد.
نکات آموزشی و فرهنگی سریال
در این سریال علاوه بر انتقاداتی هم که بر آن وارد است مثل برجسته کردن عشق زمینی ولی نکات بسیار خوبی برای آن دیده میشود که از جمله آن میتوان به موارد زیر اشاره کرد:
. تکیه بر فرهنگ و هویت ایرانی و اسلامی و بی نیاز از شوهای خیالی و ساختگی تهاجم فرهنگی
. اهمیت به درک و شعور مخاطب(برخلاف آنچه در سریال صد قسمتی کیمیا اتفاق افتاده)
. خانواده محوری و تاکید ویژه بر آن(بالاخص با وجود هجمه وحشتناک سریال های ماهواره ای)
. تجلی عشق حقیقی
. تاکید بر نقش بارز زنان در تاثیر گذاری در جامعه(هر قدر که در زمان پهلوی زنان را به لجن زار فساد و تباهی نشان میداد در این سریال جایگاه زن به عنوان شخصیت والا متجلی است).
موسیقی ماندگار شهرزاد برای سریالی که لقب بزرگترین پروژه سریالی بخش خصوصی کشور را یدک میکشد، علیرضا قربانی(موسیقی سنتی) و محسن چاوشی(موسیقی پاپ) ساختند و خواندند. محسن چاوشی برای سریال «شهرزاد» 3 قطعه خوانده که آهنگسازی تمامی آنها را خودش انجام داده و بهروز صفاریان هم تنظیمکننده آثار است. علیرضا قربانی که از همان روزهای اول فیلمبرداری «شهرزاد»، سر لوکیشن کار حاضر میشد و از فضای کلی سریال آگاه بود، تیتراژهایی که حاصل همکاری این 2 هنرمند است، ماندگاری بالایی داشته و تیتراژ «شهرزاد» نیز در ذهن مخاطبان پیگیر سریال خواهد ماند.
قبلا به زندگی یکی از نوابغ دنیای علم و اندیشه که با تلاش وصف ناپذیر به مراتب بالای علمی رسیده است پرداخته بودیم. ولی با توجه به اینکه این مطلب ما در پی تغییرات سایت بلاگفا حذف شد و در پی درخواست دوستان مجددا شرحی از زندگی این بانوی بزرگ و همچنین فیلم زندگانی اش را بارگزاری می کنم.
هلن کلر:
"هلن آدامز کلر" در بیست و هفتم ماه ژوئن سال 1880 میلادی در مزرعه ای واقع در ایالت "توسکامبیا آلاباما" به دنیا آمد. زمانی که او یک سال و نیم داشت، بیماری مننژیت سبب شد تا بینایی و شنوایی خود را از دست بدهد. سالهای بعد برای خانواده ی هلن بسیار ناخوشایند بود؛ چرا که آنها به این امر آگاه بودند که به دلیل ناتوانی دوگانه ی فرزندشان هیچ راهی برای برقراری ارتباط با او وجود ندارد. خود هلن هم به گونهای در بدن خود زندانی بود و به تنهایی نمی توانست نیازهایش را برآورده سازد و یا در آرزوی شهرت باشد.
اگر کسی تلاش می کرد چیزی به هلن بیاموزد، با مقاومت شدید او روبرو می شد. هلن در برابر کسی که می خواست او را ادب کند، خود را به زمین می انداخت و از حنجره اش صداهای گوشخراشی درمی آورد که غیر قابل تحمل بود. بزرگترین حربه اش هم این بود که سر خود را به شدت به زمین می کوبید و همه را به ستوه می آورد. وقتی کار به اینجا می رسید، او را به حال خود رها می کردند تا هر کاری که دلش می خواهد بکند.
پدر و مادر کلر با "الکساندر گراهام بل" - که آموزگار ناشنوایان بود - تماس گرفتند. وقتی گراهام بل، هلن را دید، به هوش ذاتی او پی برد. او به خانواده ی هلن پیشنهاد کرد که آموزگاری جوان به نام "آنا سولیوان" را به خدمت بگیرند تا به هلن جوان درس بیاموزد.
آنا سولیوان خود نیز از بینایی نسبتا کمی برخوردار بود. او در انسیتیو "پرکینز" در "بوستون" که ویژهی نابینایان و ناشنوایان بود به تحصیل پرداخت.سولیوان راهی را به کار برد که هلن بتواند آن را درک کند. این راه شامل نشانههایی بود و با فشار دادن این نشانهها روی کف دست کلر، وی آنها را درک می کرد.
با بهره گیری از این روش، دختر جوان به طور بینظیری قادر به یادگیری و برقراری ارتباط شد.هلن در هشتمین سال تولدش به شهرت رسید و این شهرت در سراسر زندگی او گسترش یافت. وی با کمک "آنا سولیوان"، به یکی از بزرگترین زنان دنیاتبدیل شد.
او نخستین نابینا و ناشنوایی بود که به عنوان دانشجوی برجسته از کالج فارغ التحصیل شد.
هلن کلر از زمانی که در دانشگاه "رادکلیف" دانشجو بود، نگارش را آغاز کرد و این حرفه را به مدت پنجاه سال ادامه داد. وی در کنار مجموعهی "زندگی من"، یازده کتاب و مقالههای بیشمار در زمینهی نابینایی، ناشنوایی، مسائل اجتماعی و حقوق زنان به رشته تحریر در آورده است.
وی حتی به واسطهی ویلون و استعداد "یاشا هایفز"، ویالونیست مشهور قرن بیستم، لذت موسیقی را تجربه نمود. هلن با حس کردن لرزش های ویالون می توانست بگوید که آهنگساز موسیقی نواخته شده چه کسی است.
- هلن کلر به کالج "رانکلیف" رفت و با کمک سولیوان که سخنرانیها را روی کف دستش نشان می داد، توانست مدرک خود را بگیرد.
- او نخستین نابینا و ناشنوایی بود که به عنوان دانشجوی برجسته از کالج فارغ التحصیل شد.
-هلن کلر از زمانی که در دانشگاه "رادکلیف" دانشجو بود، نگارش را آغاز کرد و این حرفه را به مدت پنجاه سال ادامه داد. وی در کنار مجموعهی "زندگی من"،یازده کتاب و مقالههای بیشماردر زمینهی نابینایی، ناشنوایی، مسائل اجتماعی و حقوق زنان به رشته تحریر در آورده است.
- هلن کلردر سراسر زندگی خود با شمار زیادی از افراد نامی و سرشناس و همچنین تمامی افرادی که در دوران زندگی او به ریاست جمهوری امریکا رسیده بودند دیدار کرد.
- هلن با حس کردن لرزش های ویولون می توانست بگوید که آهنگساز موسیقی نواخته شده چه کسی است.
- مدال طلای موسسه ی ملی علوم اجتماعی در سال 1952 میلادی به وی داده شد. در سال 1953 میلادی مراسم بزرگداشتی در دانشگاه "سوربون" فرانسه برای او برپا شد و در سال 1964 میلادی بالاترین نشانه ی گرامیداشت کشوری ایالت متحده یعنی مدال آزادی ریاست جمهوری، از سوی رییس جمهور وقت، "لیندون ب جانسون" به وی داده شد.
هلن کلر در وصف و گرامیداشت یاد آموزگار خود چنین سروده است: به ژرفای نومیدی رسیده بودم و تاریکی، چتر خود بر همه چیز کشیده بود که عشق از راه رسید و روح مرا رهایی بخشید فرسوده بودم و خود را به دیوار زندانم می کوبیدم حیاتم تهی از گذشته و عاری از آینده بود و مرگ، موهبتی بود که مشتاقانه خواهانش بودم اما کلامی کوچک از انگشتان دیگری ریسمانی شد در دستانم، به آن ورطه ی پوچی پیوند خورد و قلبم با شور زندگی شعله ور شد معنای تاریکی را نمی دانم، اما آموختم که چگونه بر آن غلبه کنم