در ادامه تحلیل و بررسی مکاتب فلسفی
و فکری می خواهیم به بررسی مکتب رئالیسم در فلسفه آموزش و پرورش و همچنین
تحلیل اندیشه های سردمدار آن ارسطو بپردازم. در پست های قبلی دو
مکتب فکری ایده آلیسم و اگزیستانسالیسم پرداخته شده بود که می توانید از
طریق لینک های زیر آنها را مشاهده نمایید.
ایده آلیسم
رئالیسم که در فارسی "واقعگرایی" و "اصالت واقع" نامیده میشود، تقریبا
نقطهی مقابل ایدهآلیسم بوده و برای اشیای مستقل از ذهن و فکر ما واقعیت
قایل است. رئالیسم، اشیاء را آنچنان که هستند، قبول دارد و از تعبیر و
تفسیر جهان خارج طبق تجربههای شخصی خودداری میکند. آنچه که در این مقاله
آورده شده است، چکیده آرای فیلسوفان و رئالیستهای غربی است.
دو اصل فلسفهی رئالیسم
1. اصل استقلال(ناپیوستگی): یعنی وجود جهان،
اشیاء و حوادث در روابط بین اشیاء و حوادث به انسان بستگی ندارد. به عبارت
دیگر، جهان، مستقل از ذهن و عقل انسان وجود دارد، اگرچه انسانی نباشد که آن
را درک کند.
2. اصل قابلیت شناسایی: یعنی جهان آنچنان که هست، قابلیت شناختهشدن را دارد. به بیان دیگر، جهان را آنچنان که وجود دارد، میتوان شناخت.
واقعگرایان
غربی به منطق استقرایی(تفکر از جزء به کل) و روش علمی معتقدند و میان
پدیدههای جهان به روابط علت و معلولی عقیده دارند و جهان را مکانیکی
میپندارند.
واقعگرایی علمی
انسان در واقعگرایی علمی: در این دیدگاه که
دنبالهی تحولات علمی پس از رنسانس اروپا است، انسان به عنوان موجودی زیستی
– اجتماعی در نظر گرفته شده است. براساس این نگرش، تجربههای اکتسابی نقش
مهمی در ساختن انسان ایفا میکنند. در این مکتب، بر این اعتقاد که انسان و
ویژگیهای وی، حاصل برخورد ارگانیسم با محیط است، تأکید میشود.
با پیدایش این نظریه نفس، عقل، روح و استعدادهای ذاتی جای خود را به روان و
کنشهای روانی داد. به این معنی که، رفتار انسان را حاصل کنش و واکنشهای
درونی و ذاتی دانستند که از بدو تولد تا بزرگسالی در برخورد با محیط صورت
میگیرد. اندیشههای فرانسیس بیکن، جان لاک و دیگر متفکران پس از رنسانس
پایههای این تفکر را به وجود آورده و نظریهی داروین، آن را به اوج رساند.
هستیشناسی:
جهان در این دیدگاه(رئالیسم علمی)، فقط به جهان مادی و قابل تجربه محدود
میشود که علم، هر روز بخشی از آن را کشف میکند و این اکتشاف پیوسته و
مستمر صورت میگیرد. از نظر رئالیسم علمی، غایتی برای جهان وجود ندارد و
هستی لایتناهی است.
ارزششناسی: ارزشها، همه نسبی و پیوسته در حال
تغییر و تحولاند. در حقیقت فقط این موضوع مطلق است که، همه چیز نسبی است.
حقایق که انعکاس واقعیت در ذهن انسان است، تا زمانی ارزش مطلق دارد که
دستخوش تغییر و تحول نشده باشد. به محض اینکه شرایط تغییر به وجود آمد،
حقایق و واقعیات نیز دگرگون میشود و والاترین ارزشها، ارزشهای انسانی
است. "انسان" موضوع و مرکز تمام فعالیتهای آدمی است. هنر، اخلاق و
یافتههای دیگر علوم انسانی باید در خدمت بشر قرار گیرند.
شناختشناسی: تنها وسیلهی شناخت و دقیقترین
آن، شناخت علمی است که به صورت روش خاص علمی انجام میپذیرد. این شناخت نیز
نتیجهی تجربهی انسان است که در طول تاریخ و با گذشت سالها، بدان دست
یافته است.
به نظر برخی از رئالیستها، ذهن انسان هنگام تولد، همانند لوح سفید است و
بهتدریج در طول زندگی از راه حواس مختلف نقوشی بر آن بسته میشود که ما از
آنها به "محفوظات" یا "معلومات" تعبیر میکنیم و این نقش بستن را به
اصطلاح "یادگیری" مینامیم. واقعیت، جنبهی مادی داشته و درک آن جز از راه
حواس و تجربه امکانپذیر نیست.
ارسطو سردمدار رئالیسم:
اخلاق
نیکوماخوسی نام شناختهشدهترین اثر ارسطو در زمینه اخلاق است. این اثر که
نقش برجستهای در معرفی اخلاق ارسطویی دارد، از ده کتاب تشکیل میشود و بر
مبنای یادداشتبرداری از سخنان ارسطو در لیسیوم شکل گرفتهاست. این اثر،
یا توسط نیکوماخوس (پسر ارسطو) ویرایش شده یا به او تقدیم شدهاست. این اثر
را محمدحسن لطفی به فارسی ترجمه کردهاست.
مفهوم محوری اخلاق ارسطو، «سعادت» یا «کامیابی» است. سیرِ او در اخلاق به
سوی مطلوبی است که فی نفسه مطلوب باشد نه آن که به دلیل چیزی دیگر مطلوب
باشد. به تعبیر دیگر، ارسطو در پی خیرِ برین بود. ارسطو انسان سعادتمند را
انسان فضیلت مند میداند و تحلیل ارسطو از فضیلت، تأثیری چنان درازآهنگ
داشته که در عصر حاضر، با بازسازی نظریه او، اخلاقی پدید آمده که به اخلاق
مبتنی بر فضیلت (virtue ethics) موسوم است.